·•●❤شروع دوباره❤●•·
هیچ وقت برای زندگی کردن دیر نیست...
هیچ وقت..!!
[ بازدید : 475 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
رو بالشی که از مرگ پرنده ها پر است نمی توان خواب پرواز دید
مــــــــــــــــــــــــــــــــــرد باش!زمین به مرد بودنت نیاز داره!!!
مرد باش ...مردونه حرف بزن..مردونه بخند..مردونه عشق بورز...
مردونه گریه کن.. مردونه بخند..
مرد باش..نه فقط با جسمت،با نگاهت،با احساست،با اغوشت..
مرد باش و هیچ وقت نامردی نکن
مخصوصا برا کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش..!!!
همیشه فکر میکردم چون"گرفتارم"به "خدا" نمی رسم
ولی حالا فهمیدم چون به "خدا" نمیرسم"گرفتارم"
طــــــــــــــــــــــــولانی ترین قصه های پرغصه نیز،
بلاخره به پایان خواهند رسید...
با چشمانی پرامید،صبری لازم است...
هیچ اسمانی نیز همیشه ابری نخواهد بود...!!
سرگرمی ام شده گرفتن فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری:
"غم تمام میشود"
"غصه نخور"
"مشکلاتت حل میشود"
و...
دلم میگیرد، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز زندگی؟!
سکـــــــــــــــــــــوت..!!؟!؟
انگار سکوت قانون شب است..!!
حتی انهایی که بیدارند بی صدا گریه میکنند!!!
همیشه برای “ماندن ” دلیل هست …
و برای “رفتن” بهانه.
همیشه برای “خواستن” نیاز هست …
و برای “رد کردن”، مصلحت.
همیشه برای “داشتن” فضا هست …
و برای “نداشتن” تقصیر.این که سوار بر کدام کوپه این قطار شوی،
به پای ماندن و دست خواستن و عشق داشتنت، بر می گردد
اگر داری که بسم الله …
اگر نه، جهان پر است از “بهانه” و “مصلحت” و “تقصیر” بی صاحب !
میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد....
بهم چی گفت؟گفت:
جایی که میری مردمی داره که میشکنند
نکنـــــــــــه غصه بخوری تو تنها نیسی..
تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری
قلب می ذارم که جا بدی
اشک میدم که همراهیت کنه
و مرگ که بدونی برمیگردی پیش خــــــــــــــودم..!!
موضوع انشا:خوشبختی
به نام خـــــــــــــــــدا
خوشبختی یعنی قلب پدرو مادرت بتپه...
پایان!!!!
دوتا گنجشگ بودن...
یکی داخل اتاق یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولواز پشت شیشه گفت:
من همیشـــــــــــه باهات میمونم......
قول میدم؟!!!
گنجشک تو اتاق فقط نگا کرد....!!
گنجشک کوچولو گفت:
من واقعا "عاشقتــــــــــــــــــم"!!!
اما گنجشک توی اتاق فقط نگا کرد!!
به سلامتیه سربازی که بخاطرش میره امــــــا
وقتی برمیگرده میبینه عشقش مادره...
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
دل ادما...
شیشه نیســـــــــــــــــــــــــــت....
با انگشت قلب بکشیم و وایسیم اب شدنش رو نگاه کنیم و کیف کنیم...!!
رو شیشه نازک دل ادمها اگه قلب کشیدی...
باید مردونه پاش وایسی....
در هیاهوی زندگی دریافتم
چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالیکه گویی ایستاده بودم...
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود...
و دریافتم کسی هست
که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمیشود...
به همین سادگی!
کاش نه میدویدم... نه غصه میخوردم
فقط او را میخواندم!!